پوریاپوریا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
پارساپارسا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

پوریا و پارسا

رحلت پیامبرخاتم

یا رسول الله مثل تودیگردرپهنه زمین تکرار نخواهدشد اماباتکرارصلوات برتونورحضورت رادر قلب خوداحساس میکنیم امروزماتم سرای دل را به نام تو سیه پوش کرده ایم ونام مبارک تورا بادرودبرتوبرزبان جاری میسازیم پیامبر اکرم (ص) فرموده‌اند: وقتی بنده‌ای بمیرد، مردم گویند: چه به جای گذاشت؛ و فرشتگان گویند: چه همراه آورد. (نهج‌الفصاحه، ص 47، ح 242)   از مدینه مپرس که غم‌زده و جامه‌چاک، در گوشه‌ای نشسته است و ناگزیر است در این اندوه.   دریای بی‌کرانه‌ای که اینک در بستر آرمیده است و نفس‌های مهربانش به شماره افتاده‌اند، سال‌های سال، ستون‌های عر...
15 دی 1392

معانی پوریا وپارسا

  پوریا  من خيلي دنبال معني اسم خودم بودم !!(( اسم خودم پوريا هست)) حالا فهميدم معني اون چيه / و چقدر تفاوت داره خب هميشه فكر ميكردم پويا و پوريا / يك مفهوم دارند فكر ميكردم هر دو يك اسمه كه حالا عاميانه و مردم به 2 گونه مختلف تلفظ ميكنند !! اما نتيجه اين شد : پويا ، به معني فعال يا همون پويينده ، به معني دوندگي فعال اما كلمه پوريا كمي فرايند معني اون پيچيده تره و در طي تاريخ اتفاق هاي زيادي واس اين واژه افتاده پوريا از كلمه ، پُر گرفته شده كلمه پُر يك حرف ((ي)) نسبيت ميگيره و ميشه پُري ( پر بودن از چيزي) بعد ضمه ( -ُ ) بعد از مدتها از بالا اومد پايين و جلوي حرف "پ" قرار گرفت و به اين شكل شد : پوري...
15 دی 1392

نیم سالگیت مبارک

جیگرمامانی نیم سالگیت مبارک زیبای من این ماه روهم کنارهم تموم کردیم  6ماه شد....   روزهای آینده روزهای خیلی مهمی توزندگی ماهست وامیدوارم اونی بشه که خیروصلاح ماست اول زمستان اس ....شایدخیلی خیلی برای کسی خاص نبود ولی برای ما جرا .....همین روزها وشب هایی که کنارهم بودیم توجمع خانواده چهارنفریمون خاطراتی برامون میشه یادگار... دوستت داریم عزیزترین های مامان وبابا     عزیزم به این سرعت 6ماه ازقشنگترین وشادترین روزهای عمرم که توبهم باوجودت هدیه دادی گذشت این روزها به قدری کارهات شیرین وبامزه شده که حدنداره اول اینکه مفهوم تنهایی رومیفهمی وهمیشه دوست داری کسی کنارت باشه...
12 دی 1392

واکسن شش ماهگی پارسا

دلبندم هرچندقلب مادرحتی ازنوازش بال فرشته ها هم به روی معصوم تو بیم دارد اما مادرناگزیرشدازاین رنجی که به تورسیده  واکسن شش ماهگی نازنینم رویه روز دیرتر زدیم به خاطرتعطیلی عزیزم مامان فدای توانشالله هرچه زودترخوب شی   پسرخوشگل مامان توشش ماهگی با وزن هشت ونیم کیلووقد65 ودورسر44 ماشالله  پیوند=البته به خاطر تب ویروسی که ده روز پیش گرفته بودی یه کم ضعیف شدی ولی اشکالی تداره مامانی خیلی زود بازم خوب میشی   ...
11 دی 1392

مادرانه

فرزندم توامروزبرفرازی ایستاده ایی که هزارراه رامیتوانی دیدودیدگاه توبه توامان میدهدتاراه هاراتااعماقشان بپیمایی وآن لحظه هایی که تومیدانی ومیشناسی وخواهی شناخت به یادداشته باش وبه یادداشته باش که روزهاولحظه هاهیچگاه بازنمیگردندوبه زمان بیندیش وشبیخون ظالمانه زمان من لبریز ازگفتنم نه نوشتن بایدکه روبروی من بنشینی وگوش کنی ودیگرتکرارنخواهدشدامانگاه معصوم وکودکانه توخباثت زمانه را درک نخواهدکرد فرزندم آنچه واقعیت است بایدگفت این که چقدرنیازمند به توام فرشته زمینی من  ای فرشته ایی که پرکشیده ایی به سوی من تومیان  گل رخان نازنین  یگانه منی نگذارزمان مراازتوبگیردومرابه دست فراموشی نسپار تادم مرگ حصارزمان رابشکن ویادمرا ...
11 دی 1392

کریسمس مبارک

وقتی آرزوموبه بابانویل گفتم اونم خندید وقتی که فهمید آرزوکردم یه باردیگه بهم نگاه کنی وبخندی مگرآرزوی کمی است داشتن لبخندتو ولی عزیزم مامانی یه آرزوهایی واسه نی نی هاش داره که بایدهرچه زودتر برآورده شه چون اگه تووداداشی بزرگ شین دیگه به درد نمیخوره مامانی هم که دوتانی نی بیشترنمیخوادبیاره درحقیقت آرزوبه دل میمونه میخوام عزیزم باورکنی که مامانی خواست ونشد مبادا وقتی بزرگ شدی احساس کنی مامان سهل انگاری کرده نه عزیزم خدا صلاح نمیدونه  فرزندم  امیدوارم بابانویل به جای کادوی زیبا تقدیرزیبابراتون هدیه بیاره   عشق مامان پوریاوپارسا   ...
11 دی 1392

اولین یلدای پارسا

یادمان باشد باآمدن زمستان اجاق خاطره هاراروشن بگذاریم    تادچارسردی فاصله هانشویم   چنین باشورونغمه شعرودستان  خرامان میرسد ازره زمستان شمردم من زچله تا به نوروز نمانده هیچ جزهشتادونه روز کنون معکوس بشماریدیاران که درراه است فصل نوبهاران به صدیلداالهی زنده باشی اناروسیب وانگورخورده باشی  اگریلدای دیگرمن نباشم توباشی وتوباشی وتوباشی                          ...
5 دی 1392

پارساجونم مریض شده

خوشگل مامان مریض شده توسه ماهگی .عزیزم میدونی مامانو باباچقدرغصه خوردن فکرمیکردیم یه طوری شدی عزیزم هرچی شیرمیخوردی بلافاصله بالا میاوردی اونم باچه وضعی تا عصرمامانی پنج شش دست لباس میپوشوندبهت  ولی همون دقیقا اول همشون کثیف میشد مامان دیگه طاقتش تموم شده بود شب وروز برات گریه میکرد ازغصه شب وروز نداشتیم چندتادکترخوب بردیمت میدونی همشون چی میگفتن اینکه نی نی ما یه کم شکموتشریف داره زیادشیرمیخوره حجم معدش پرمیشه مجبوره بریزه بیرون دکترامیگفتن هردوساعت یه بار بایدشیربخوری که شماهم ماشالله به نیم ساعت هم راضی نبودی همش میخواستی بغل مامان باشی وشیربخوری تازه دکتر گفته هرباربعدازشیرخوردن یکی دوباربایدبادگلوتوبگیریم نبایدبغل مامانی...
5 دی 1392

دوماهگی پازسا

بالاخره دوماه ازتولدته تاغاری مامان گذشته مامان هم کم کم داره قوای از دست رفته اش رو به دست میاره پارساکوچولو همچین تودل همه جاکرده که نگو همه فامیل دم به ساعت زنگ میزنن وهی اظهاردلتنگی میکنن که چرا نمیاریین پارسا روببینیم این وسط دلم به حال پوریای خوشگلم میسوزه بااین که بچه اس ولی مثل ادم بزرگ ها رفتارمیکنه اصلا به روی خودش نمیاره یه ذره حسادت تووجودش نیس برعکس وقتی پارسا گریه میکنه ناراحته میگه مامان پس چراتندتندبزرگ نمیشه بامن بازی کنه شش سالشه ومثل بیست ساله ها باپارسارفتارمیکنه نی نی مامان کل بعدازظهرروخوابه نی نی کوچولوی ماوقتی ازخواب بیدارمیشه وقتی داداشی پیشش باشه محاله گریه کنه فداش بش...
5 دی 1392

بازی خاص نی نی ما....

تاحالادیدی یه نی نی اینقدراروم باشه نی نی کوچولوی ما سه تابازی بیشتربلدنیس یابالوستر حرف میزنه مخصوصا وقتی روشن باشه یابادستاش بازی میکنه آخرسرهم که خسته بشه باکنترل tv                          ...
5 دی 1392